انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

متن مرتبط با «توصیف» در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر نوشته شده است

نگارش یازدهم درس سوم گسترش محتوا توصیف آیین و مراسم محل سکونت

  • نگارش یازدهم درس سوم گسترش محتوا توصیف آیین و مراسم محل سکونت ✳️یلدا در خراسان به شب چله یا چله نشینی معروف است و دور هم نشستن فامیل در این شب وخواندن شاهنامه و فال حافظ گرفتن از سنت های قدیمی است که, ...ادامه مطلب

  • نگارش یازدهم توصیف شخصیت با موضوع خدای دلم

  • نگارش یازدهم درس سوم توصیف شخصیت موضوع: خدای دلم نوشتن از معشوق، دل و دیده ی عاشق می خواهد، اما من که عاشق نیستم.من در توصیف خدایی که او را می پرستم قلمم زیباتر می نویسد.کفر اگر نباشد از چشمانش می گو, ...ادامه مطلب

  • نگارش یازدهم درس دوم توصیف بر اساس زمان و مکان با موضوع بووکه بارانه

  • نگارش یازدهم درس دوم توصیف بر اساس زمان و مکان موضوع: بووکه بارانه در قرون اولیه و زمان باستان ‌‏،إنسان ها قادر نبودند با بلایاى طبیعى مبارزه کنند، در نتیجه راه هایی را برای برخورد با طبیعت به صورتی , ...ادامه مطلب

  • نگارش یازدهم درس سوم توصیف شخصیت با موضوع مدرسه

  • نگارش, یازدهم, درس سوم توصیف, شخصیت, موضوع,: مدرسه, دیوارهای ضخیم و پنجره های نرده کشی شده اش تن رابه لرزه درمی آورد٬واردحیاط که می شدی تیرهای دروازه فوتبال امید خاصی به انسان می داد. سه معاون افسانه ای چغ, ...ادامه مطلب

  • موضوع انشا توصیف یک قصر باشکوه

  • موضوع انشا: توصیف یک قصر باشکوه در عمارت را به آرامی باز کردم نگاهی کلی به حیاط عمارت انداختم حیاط نبود بلکه یک باغ عظیم بود باغی که دور تا دورش را درختان تک منفرد احاطه کرده بود از پله ها بالا رفتم صدای جا جور بله های باغ نشان دهنده ی عمر طولانی این عمارت بود در سالن را باز کردم پیش از هر چیز پاکیزگی قصر توجهم را جلب کرد بزرگی عمارت واقعا شگفت زده ام کرده بودپنج اتاق فقط در یک سالن؟یک حس غریبی میگفت که به یک به یک اتاق ها نگاه کن در اولی رو باز کردم با دیدن اتاق برای چند لحظه دهانم باز ماند سالنی بزرگ که بخش بزرگی از دیوار پر از کمد بود و تخت طلایی که ب نظر از طلا بود داخلش جای داده شده بود از پنجره اتاق به بیرون نگاه کردم آسمان صاف بود بدون هیچ ابری بدون هیچ آفتابی انگار آسمان این عمارت با آسمان دنیا فرق داشت! از اتاق خارج شدم و در کسری از زمان وارد اتاق دومی شدم بر خلاف اتاق اولی اتاق نسبتا کوچک با تخت صورتی و کمد و میز کوچک به نظر می آمد اتاق مطعلق به یک دختر باشد موقع خارج شدن از اتاق پنجره دری توجهم را جلب کرد به طرف پنجره رفتم فک کنم زیر زمین عمارت باشد؟ولی چرا اینجا؟[enshay.blog.ir]در ته باغ دور ؟از چشم ها؟با حس کنجکاوی از اتاق خارج شدم عمارت غرق سکوت بود اتاق سومی در سفیدی داشت با فکر کردن به اینکه چرا در این اتاق با در دیگر اتاق ها فرق میکند حس کنجکاوی من را برای سرک کشی, ...ادامه مطلب

  • موضوع انشا توصیف ساحل دریا هنگام غروب پاییزی

  • موضوع انشا: توصیف ساحل دریا هنگام غروب پاییزی با صدایی زیباتر از خش خش برگهای پاییزی،آرامش بخش تر از ترانه باران و پرخروش تر از هر صدایی که تا کنون شنیده بودم از خواب بیدار شدم.به سختی پلک های درهم تنیده ام را باز کردم.این چیست!چه زیبا و دلنواز است!این صدای امواج خروشان دریا و نوای عارفانه اوست که توسط پس گردنی باد درست می شد‌.اما ......من اینجا چه میکنم؟؟یادم آمد.من از کشتی به پایین افتادم و همنشین قطره های آب شدم،همسفر باد شدم و خورشید هم دست نوازشش را برسر ما می کشید.در این فکر بودم که دریا با رقص الماس های ریز و درشتش توجهم را جلب کرد.باد هوهو کنان آمد و صورتم را نوازش کرد،اما چیز عجیبی در آن بود.....عشق!آری عشق!عاشقی دل خسته با او همراه بود آری آن عشق،عشق همیشه ماندگار پاییز بود که با برگهای عریان و خزان تمام هستی را زیر و رو میکرد تا به معشوقش برسد.وای.غروب...غروب چه زیباست!دریا آرام میگیرد و خورشید پتویی نارنجی رنگ بر سرش می کشد.باد آرام می گیرد و دیگر هوهو نمی کند.پاییز ساکت می شود و دیگر به دنبال معشوقش نیست.انگار که معشوقش را یافته!من نیز محو این زیبایی الهی شده ام.اما حیف که تنها چند لحظه عمرش به طول می انجامد.عجب لحظه ای لحظه ای تلخ اما عاشقانه , ...ادامه مطلب

  • موضوع انشا توصیف شخصیت مادربزرگ

  • موضوع انشا: توصیف شخصیت مادربزرگ میگویند تا آدم چیزی را از دست ندهد قدرش را نمیداند به راحتی از کنارش میگذردبدون کوچیک ترین توجهی به آن اما روزی خواهد رسید کهحسرت ان روز هارا بخورد به خود بگوید کاش چنان میکردم کاش چنان میکردم یکی از افرادی که همیشه حسرتش را میخوردم مادربزرگم بود مادری ۷۰ ساله با موهایی حنایی که تار های سفید درمیان آنها ب چشم میخورد .قدی متوسط چشمانی ن بسیار درشت بینی متوسط ولبهایی نازک وکوچک و چروک هایی که در چهره اش بود نشان دهنده روز هایی بود که پشت سر گزاشته بود درد هایی ک کشیده بودی راه هایی ک پیموده بود .همیشه لباس های روشن ب تن داشت یعضی وقت هاهم گل گلی دل سوز فرزندانش بود عاشق نوه هایش از دل و جان برایشان وقت میگذاشت .مهربان بود ب اندازه ای ک دیگر کسی ب مهربانی او ندیدم خنده هایش راهنوز ب یاد دارم هروقت میخندید چقدر دلم میخاست بپرم و لپای سرخشو ببوسم .او رفت وبهشتی شد و من ماندم و حسرت وجودش پس بیایید قبل ازینکه دیر بشود قدرشان را بدانیم. , ...ادامه مطلب

  • انشا توصیف شخصیت ذهنی با موضوع پاییز

  • توصیف شخصیت ذهنی موضوع انشا: پاییز آخرین دختر خانواده ی پاییز،دختری است بارنگ و روی پریشان وموهایی آشفته.دختری است بابدنی لاغروچشمانی پرغصه که گاهی این غصه ها تبدیل به اشک میشوند ومی بارند.دختری که شاید زمانه خیلی درحقش بدی کرده است، انقدر که حال بدش دیگران رانیز دلتنگ می کند. همیشه لباس های زردمایل به قرمزونارنجی می پوشد.دختری که آنقدر غصه دارد که موهایش شروع به ریزش کرده است .دختری که درست حال عاشقان رادارد.دختری که دیگران درحال ووضعیتی که دارد متعجب اند ؛گاهی سرد، گاهی بارانی وگاهی آرام. دختری که آنقدر مغرور است که اجازه نمی دهد هیچ یک از خواهرانش با او حرف بزنند .دختری که هیچ کس حالش را نفهمید .دختری که دیگر طبیعت را دوست نداردو می خواهد همه جا مثل خودش بی حال و پریشان باشد. دختری که شاید انتظار آمدن کسی را می کشد.کسی که هیچ وقت اورا ندیده است وفقط خصوصیاتش راشنیده است که اونیزباهمه به سردی برخورد میکند  ووقتی که می آیدهمه جارا به خواب میبرد وسبب مرگ گل ها و درختان میشود. آذرباخودفکرمیکندکه شایداونیز(ماه دی)درانتظاردیدنش است.امازمانه این اجازه را به آنهانمی دهد. آخرین دختر خانواده ی پاییز،دختری است بارنگ و روی پریشان وموهاییآشفته.دختری است بابدنی لاغروچشمانی پرغصه که گاهی این غصه ها تبدیل به اشک میشوند ومی بارند.دختری که شاید زمانه خیلی درحقش بدی کرده است،انقدر که حال بدش دیگ, ...ادامه مطلب

  • موضوع انشا توصیف شخصیت پدر

  • موضوع انشا: توصیف شخصیت پدر بند مقدمه:پدر شخصیتی است که شاید سخت بتوانم او را وصف کنم . پدر ها ستون خانواده عزیز دل دختر ها و پشتوانه پسر هایشان هستند .در طول زندگی خود از هر چیزی میگذرد تا بقیه در رفاه باشند. بند بدنه: توصیف ظاهر: باقد نسبتا متوسطش وموهای جو گندمی زیبایی که به حالت چتری روی پیشانی اش ریخته شده بود جذابیت و گیرایش را بیشتر میکرد ، با بینی کوچک انحرافی ظاهری که خود من هم از او به ارث برده ام .چشمان مشکی و ابرو های تقریبا کلفتی که هنوز مشکی مانده است. کمی ته ریش ،و خطی روی سمت چپ صورتش که از یک حادثه ی دوران کودکی اش خبر میدهد ولی روی زیبایی و جذابیت او تاثیری نگذاشته است .هرکسی مرا می دید میگفت یک نمونه کاملا کپی شده از او هستم .توصیف رفتار: باطنی مهربان وظاهری مظلوم دارد دلسوز است اگر تکه نانی هم برای خوردن داشته باشد آن را با کسی که نیاز دارد تقسیم میکند .او برای هر کاری که ما انجام میدهیم یک پند یا شعر میگوید .بیشتر اوقات روحیه شادی دارد و دوست ندارد در بد ترین شرایط، ناراحتی کسی را ببیند و خودش هم هنگام ناراحتی تظاهر به شاد بودن میکند .اشک او را به ندرت دیده ام هیچ وقت سعی نمیکند اشتباه کسی را به رویش بیاورد . ولی با رفتاری نصیحت امیز به او میفهماند که کارش اشتباه بوده است .زندگی با او برایم رویایی است .با تک تک لحظه های وجودش در زندگیم خاطراتی را ایجاد کرده اس, ...ادامه مطلب

  • موضوع انشا در مورد توصیف مادر

  • موضوع انشا: توصیف مادر سلام میخواهم درمورد مادراین فرشته ی روی زمین بنویسم مادری که 9 ماه مرا دردل خودپروراندهوحالاکه بدنیا اورده وبه این سن رسانده میخواهم چندکلمه ی بنویسم.من ان چشمای مادرم وان لبخندزیباوان تبسم زیباراکه هرروزبرروی من وخواهرم میزندهرگزفراموش نمی کنم مادرمهربانم چه بنویسم درموردشمابهترین وصمیمانه ترین شادباش های زندگی ام رابه شما تقدیم می کنم ودستای نازنینت راهرروزمی بوسم .چندبهاروچندتابستان که ازعمرم گذشته توهمان بهاری که هرگز تمام نخواهی شدودست هایم راهمیشه دردست میگیری وهرگز خسته نیستی وهمیشه درقلب من میمانی .مادرم مراکه هرروزروانه مدرسه می کنی باسهم وصلوات می اندیشی وسلامتی من رادرگاه خداوندبزرگ خواستاری وارزوی موفقیت من دردرس هایم راداری خداوندمهربان شکرگزارم که این چنین مادری راخداوند به من عطا کرده است. , ...ادامه مطلب

  • انشا با موضوع توصیف زیبایی های طبیعت با استفاده از حواس پنج گانه

  • موضوع انشا: توصیف زیبایی های طبیعت با استفاده از حواس پنج گانه من داشتم از اتاقم به گل ها و درخت هایی که در باغچه مان بودنگاه میکردم. ناگهان بوی خوشی به مشامم خورد.آن بوی گل ارکیده بود،من به حیاط خانه مان رفتم،آن گل را لمس کردم.خیلی لطیف و خوب بود.ناگهان نسیم روح افزایی وزیدن گرفت.و با طراوت نسیم خوش بو گل ها هم می رقصیدند.یاس های سفید از روی دیوار به پنجره ی اتاقم سرک می کشند.از این همه زیبایی سیمای پر طلایی اندیشه ام به پرواز در می آید.طبیعت یعنی نشاط،شادی،سر سبزی،طبیعت یعنی زندگی،هیجان،دوستی و... درختان در هنگام وزیدن باد همه به هم دست می دهند و روی هم بذر افشانی میکنند.گل های زیبای آنها نوید میوه های خوب خداوند است.برگ های سبز آنها مثل سجاده ی نماز است.پاک و شادی بخش.کاش ما انسان ها نیز در نماز مثل ریشه ی درختان محکم و استوار باشیم تا مثل میوه ی درخت از این اخلاص و سجده کردن بهره ببریم و خداوند دوستمان داشته باشد. صدای خش خش برگ درختان به گوش می رسد.آهنگ دلنواز این صدا احساس خوبی در من دارد.این احساس یعنی بوجود آمدن برگ های سبز و تازه.قطره های شبنم روی گل ها،مانند وضو آن ها را پاک کرده.نگاه کردن به این طبیعت زیبا آن قدر دلنشین است که انسان از بیان زیبایی های آن قاصر است و دستانش قادر به لمس کردن همه ی آن نیست یعنی نمیتواند احساسش را باید و شاید بیان کند.خلاصه که طبیعت یعنی آفر,استفاده ...ادامه مطلب

  • انشا با موضوع توصیف کویر

  • موضوع انشا: توصیف کویر ای کویر، ای طبیعت بکر و دست نخورده، ای طبیعت تنها و عریان، ای ابریشم سوخته ی طبیعت ،ای صحرای بورو بردبار به گوش باش و به هوش از من خواسته اند که شب های بی مانند و روزهای سخت تو را توصیف کنم. تو ای آیینه ی شکیبایی خلقت، تو گل ه, ...ادامه مطلب

  • انشای توصیفی

  • نوشتن انشای توصیفی در انشای توصیفی باید به توصیف همه جانبه موضوع پرداخت . برای توصیف خوب باید چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم . آنچه را مشاهده کرده ایم یا میکنیم به دقت به ذهن بسپاریم ویادداشت کنیم. اگر بخواهیم خوب توصیف کنیم باید مراقب باشیم چیزی از قلم نیفتد. لازم است توصیف ما به گونه ای باشد که , ...ادامه مطلب

  • انشا با موضوع توصیف زمستان

  • موضوع انشا: توصیف زمستان دی با عصبانیت وارد خانه میشود.نسیم بی رحمانه از زمین و زمان روح میگیرد.تن باغچه ها مانند کویر خشک و پیر میشود.درخت با پاهای برهنه زیر برف لرزه میزند. دانه های برف رقص کنان بر روی زمین می نشینند.درخت رخت دامادی و عروس آن یعنی باغچه لباس عروس می پوشد.گل درون گلدان،کم کم می میرد.گلدان از مرگ هم صحبتش به غم می نشیند.چه شب هایی که گل و گلدان بی بهانه با هم صحبت می کردند.رود ها از حرکت می ایستند . جوی ها یخ می زنند.قندیل های یخ مانند خنجر تیز می شوند . قندیل ها از دور برق میزنند و خود نمایی میکنند.گنجشک ها دیگر بازی نمیکنند.این روز ها فقط روی سیم های برق یک گوشه کز میکنند.روی گنجشک برف مینشیند و مثل بید می لرزد.بچه ها با لباس گرم به بیرون می زنند. گلوله های برفی درست می کنند و به سر و کله هم می زنند.مادر هایشان از دور نگاهشان میکنند که خدایی نکرده بچه عزیز دردانه شان آسیبی نبیند. زمستان یکی از فصل های زیبای خداوند است.درست است کمی سرد و بی روح است ولی در آن زندگی نهفته شده است که برای دیدن آن چشم دل می خواهد.  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها