انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

متن مرتبط با «جانشبن» در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر نوشته شده است

نگارش دهم درس پنجم جانشبن سازی با موضوع ماه

  • نگارش دهم درس پنجم جانشبن سازی موضوع: ماه من، جواهری ازتبار خلقت بی همتا هستم؛اماهزاران حیف؛که سیاهی چنگال ظالمانه اش راروی سینه ام ماندگار کرده است.آه!دلتنگم برای آن روزهایی که درکنار الماس ،دوست قد, ...ادامه مطلب

  • انشای جانشبن سازی با موضوع زمین

  • موضوع انشا: جانشبن سازی با موضوع زمین من همانم که خوشی ها وناخوشی هایتان،سختی و آسانی هایتان روی من میگذرد؛ زیرپایتان بی صدا نظاره گر زندگی تان هستم،همان لحظه ای که شما بی توجه به من قدم برمیدارید اما من مانند فرزندانم ازشما مراقبت میکنم.کودکی که می خواهد علم بیاموزد،زیرپایش بال فرشتگان راپهن میکنم و تابه مقصدبرسد مراقب اوهستم؛ آغوش من همیشه به روی شما باز است،همان آغوشی که بی اعتنا به آن قدم برمیدارید؛یاکسی که خدایی ناکرده می خواهد برود و کاربدی انجام دهد،سنگی جلوی پایش می اندازم تاشاید منصرف شود اما اگر گوش به من فرا ندهدعواقب کارش باخودش است.[enshay.blog.ir]من زمینم همان که خداوندبارها در قرآن هم درموردم یادکرده است، امابعضی رفتارهای شما واقعا مرا آزرده است، باسوزاندن برگ های درختان سربه فلک کشیده ام،باسوزاندن سوخت های فسیلی وخیلی کارهای دیگر ریه های من درحال ازبین رفتن است.آیا می دانید که اگر منی وجود نداشته باشد،شما و آن هایی هم وجود نخواهد داشت؟!پس چرا نسبت به مساعلی که در آن پای حیات شما درمیان است بی اهمیت هستید؟همین چندوقت پیش با دخترم دریا مشغول صحبت کردن بودم که از دست شما گریان بود و میگفت تمام زباله هایتان را درقلب پر مهرش ریخته اید،یا فرزند دیگرم باران که میگفت کارهایی کرده اید که دیگر میل به زمین آمدن راهم ندارد؛ از آن یکی دخترم برف که دیگر نگویم چگونه ناراحت است وح, ...ادامه مطلب

  • انشای جانشبن سازی با موضوع مهندس پاکیزگی

  • انشا به روش جانشبن سازی موضوع: مهندس پاکیزگی من آن کسی هستم که اگر چه از جایگاه نداشته ام میان مردم خسته و دل شکسته ام اما لذت زندگی کردن را بیش از همه تجربه خواهم کرد. من هر صبح سحرخیز تر از چشمان پر از ناز خورشید بیدار می شوم و برگ های نارنجی پاییز را که روزی به رنگ بیشه زارها بوده اند و لطافتی چون ابریشم های خالص زرباف را داشتند با آرامی با جاروی بزرگم با نوازش از سر راه بر می دارم تا مبادا قدم های استوار مردی خشن یا کفش های صدادار یا کودک همین زندگی چند روزه شان را نیز از آنها بگیرد.چه کنم؛ دیدن جاده ای بی انتها با برگ های خشک شده افتاده بر روی زمین اندیشه ام را تا بی نهایت می برد. من کسی هستم که در زمستان برف های جلوی خانه هارا پارو میکنم. برف هارا پارو میکنم و با خودم می گویم بگذار آنها را کنار بزنم؛ شاید بچه ای بیاید و با آنها بازی کند و برف اذیت شود از اینکه در دستان کسی فشرده شود. پارویشان می کنم تا ماشین ها از رویشان رد نشوند و گل و لاییشان نکنند چون آنوقت دیگر برف سپیدی اش را از دست می دهد و کثیف خواهد شد.دانه های برف هر کدام مانند اعضای خانواده ای شبیه هم هستند اما در آخر متفاوت از یکدیگرند.هرکدام حرفی برای گفتن دارند. من همانم که هنگامی که جارو در دست در خیابان ها رد می شود با نگاه های پر معنایی رو به رو می شود و سراسر قلبش را غصه و اندوه فرا می گیرد.مردم نمی دانند ام, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها