انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

متن مرتبط با «ساحل» در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر نوشته شده است

نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع ساحل و دریا

  • نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع ساحل و دریا آرام ، بی هیاهو، ثابت و ایستا به تماشای دشمن ناآرام خود ایستاده بود.موج بر سر موج می کوبید و قصد بلعیدن او را داشت، امّا ساحل به ناچار ایستاده بود و حرکتی نمی کرد..روز به روز دریا از قلمرو او می کاست. بی هیچ بحث و جدلی همه می دانستند ساحل و دریا به ظاهر دوست اما در باطن دشمن یکدیگرند.دریا معتقد بود که بیکران و قدرتمند است و ساحل حقیر و کوچک است. دریا می گفت:از خنکای من دامن ساحل تر می شود ! ساحل می گفت : کشتی هایی که دلِ دریا را می شکافند در کنار من آرام می گیرند و به خواب می روند.دریای بی رحم هر روز با امواج خود که همچون تیر هایی بودند که از تفنگ رها می شدند،به ساحل هجوم می آورد . اما ساحل بی سلاح و بی دفاع در پی صلح با دریا بود و غمی بزرگ به سبب نفرت بی دلیل دریا در دل داشت.صدای فریاد دریا و رقاصی باد میان امواج او سوهان روح بود برای ساحلِ آرام. روزی ساحل در گوش خورشید نجوا کرد که میان ما قضاوت کن، خورشید به او گفت: فردا هنگام طلوع به حضور شما می آیم...دل در دلِ بی قرار ساحل نبود و آن شب هم با دریای بی رحم به سر شد..روز بعد در هنگام طلوع، وقتی که خورشید چشمان خود را گشود، خرامان خرامان در کنج آسمان خزید و ابر ها به احترام او خود را به کناری کشیدند، ندا زد : دریا!ساحل! سخنی با شما دارم، دریا اندکی عقب گرد کرد و آرام گرفت .گوش هر دو به خورشید بود.خورشید زبان گشود و گفت: دریا جانم ، می دانستی اگر ساحل نبود مقصد کشتی هایت کجا بود؟ رقاصی امواجت به کجا ختم می شد؟ تماشاگران تو کجا پناه می گرفتند؟ساحل جانم، اگر دریا نبود تو کویر برهوتی بیش نبودی!شما را خداوند از روز ازل دوست و همراه آفرید نه تو دریا را گل کردی و نه دریا تو را بلعید.خط چ, ...ادامه مطلب

  • موضوع انشا توصیف ساحل دریا هنگام غروب پاییزی

  • موضوع انشا: توصیف ساحل دریا هنگام غروب پاییزی با صدایی زیباتر از خش خش برگهای پاییزی،آرامش بخش تر از ترانه باران و پرخروش تر از هر صدایی که تا کنون شنیده بودم از خواب بیدار شدم.به سختی پلک های درهم تنیده ام را باز کردم.این چیست!چه زیبا و دلنواز است!این صدای امواج خروشان دریا و نوای عارفانه اوست که توسط پس گردنی باد درست می شد‌.اما ......من اینجا چه میکنم؟؟یادم آمد.من از کشتی به پایین افتادم و همنشین قطره های آب شدم،همسفر باد شدم و خورشید هم دست نوازشش را برسر ما می کشید.در این فکر بودم که دریا با رقص الماس های ریز و درشتش توجهم را جلب کرد.باد هوهو کنان آمد و صورتم را نوازش کرد،اما چیز عجیبی در آن بود.....عشق!آری عشق!عاشقی دل خسته با او همراه بود آری آن عشق،عشق همیشه ماندگار پاییز بود که با برگهای عریان و خزان تمام هستی را زیر و رو میکرد تا به معشوقش برسد.وای.غروب...غروب چه زیباست!دریا آرام میگیرد و خورشید پتویی نارنجی رنگ بر سرش می کشد.باد آرام می گیرد و دیگر هوهو نمی کند.پاییز ساکت می شود و دیگر به دنبال معشوقش نیست.انگار که معشوقش را یافته!من نیز محو این زیبایی الهی شده ام.اما حیف که تنها چند لحظه عمرش به طول می انجامد.عجب لحظه ای لحظه ای تلخ اما عاشقانه , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها