موضوع انشا: خورشید و ماه خور را دشنه و درقه بر تبانیش می تاخت بسوی عرصه ی رزم با ماه. ماه و انبوه جانبازانش بسوی عرصه ی رزم می تاختند.آن دو معارض نعره کنان،با تب و تاب،به قصد انهدام یک بسوی یک با جست و خیز عازم شده بودند وآن پیکار دیرین ،از سر گرفته بودند. خور با گردن کشی رو بسوی ماه چنین گفت: ای سیه سرای سیاه جامگان!! که اندک فروغت را ز ما داری ، چه سان با وقاحت موازات منی؟! مقابل یگانه فروغ هستی!!! بازتاب ماه چنین بود: ای یگانه چشم دریده ی هستی!! تو گر خودت و فروغت را باور داشتی، خود را در مقیاس مجادله با من نمیدیدی. خورشید پاسخ داد: من بر هیچ جز خویش ایقان ندارم، خواهم ترفند بافی چون تو را هیچ کنم. ماه گفت: ار کلامم بیهوده بود تو خود را رنجه نمی نمودی تا با قشونت بر کلامم گوش فرا دهی. خورشید گفت: من کجا و توی درویش جامه دریده کجا!! تو تکه سنگی و من کوه الماس، تو نا چیزی و من قیمتی، بگویم دال ، دریا به محضرم می خشکد، بگویم کاف ، کویر بر من زانو می زند، گر نباشم همه عالم به تمنای منند، زاری کنان خاستار منند. ماه گفت: هرچه گویی به درستی باد؛ تو کوه الماسی که در آتش می سوزد. تو یاوری نداری ، هرکه خواست یاورت باشد ، سوخت در آتش تکبرت. هرکه از تو دور ماند، در عافیت است. هرکه در قربت ماند سوخت و خاکستر شد. گر ایزد توانا تورا در آتش نمی سوزاند تو نیز تکه سنگی بودی که ناچیز است. آنگونه , ...ادامه مطلب
موضوع انشا: عاشق خورشید دانههایبلورینبرفهمچنانمیبارید،اما منعاشقخورشیدبودمومنتظربودمتاآن طلوعکند. دخترک شال بافتنی سفیدش را کهرویآنیکگلسرخکوچکبافتهشدهبود رابهدورگردنمانداخت؛وبعدازکمیبازیبا گلولههایبرفیباخواهرکوچکترشوباآن چکمههایصورتیردپایزیباییدربرف میگذاشتند. چندروزیگذشتومنمنتظرخورشید زیبابودمتاطلوعکند. درختانبرهنهشده بودند،گوییهمهشانجامعسفیدهمچو ابریشمبهتنکردهبودند،جزیکدرختکه بجایمرواریدهایسفیدبرفشکوفههای سفیدوصورتیازآنروییدهبودند. چندروزدیگرهمگذشتوانتظارمبهسر آمد؛خورشیدتابانازپشتکوههایبلند سربیرونآورد. چهزیباودرخشانبود،بزرگترازآنبودکهتصورش را می کردم. اوهمچنانبالاترمیآمدومنازگرمای وجوداوکوچکوکوچکترمیشدم. تماممدتباچشماندکمهایشکلمکه یکیزردودیگریمشکیبودبهاونگاه میکردم.تماشایلذتبخشاو مرا کوچکترمیکرد،امامنایناحساس رادوستداشتم؛دیگرفقطچشمانم باآنشالگردنیبرایمباقیماندهبود؛ولیمننگاهبهاینخورشیدطلاییوگرموزیبارادوستداشتمتاآنجایی کهخودمآبشدم. گاهیعاشقییعنیپایانزندگیتو برایشروعزندگیکسیکهدوستش داری. , ...ادامه مطلب
موضوع انشا: طلوع خورشید هنگام تشعشع نور خورشید از پشت کوه ها شروع به تابیدن میکند ،اشراق منور است و گرما بخش و شادی افرین با تمام فرصت ها برای طلوع و آغازی دگر صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن، دور فلک درنگ ندارد شتاب کنخورشید و می ز مشرق ساغر طلوع کرد، گلبانگ عشق میشنوی ترک خواب کن پروژکتور خورشید هرگ, ...ادامه مطلب
موضوع انشا: خورشید تابان وهر وقت کبوتران قلبم دلتنگت می شوند و زندان سینه ام را تاب نمی آورند ،آنها را به پرواز در می آورم تا بر فراز آستانت بچر خند و خود را به عطر معطر فاطمی بیارایند.تو همان حوریه انسیه هستی که ملائک وفرشتگان خادمان خانه ات بودند وگردوغبار خانه ات را سرمه چشمان خود میکردند، همان خانه ای که جبرئیل برای ورود به آن اجازه می گرفت.آری ای بانو تو همانی ، همان نور چشم پیامبر که نور وجودت کوچه پس کوچه های مدینه را روشن کرد.توزاده پیامبری همسر شیر خدا ، پاک ولایق که پیامبر سلام خدا رابه تومی رساند ، همان خدایی که برایت از بهشت میوه وغذای بهشتی هدیه می داد.ودر حالی که کبوتران قلبم نا امید به سوی من برمی گردند،دلگیر از این که نتوانستند بر روی گنبد مقدس وطلاییت بنشینند و به گلدسته های زیبایت خیره شوند.ای نوگل گلزار خدیجه چرا؟ چرا تو نیز همانند پدر وهمسرت وفرزندان معصومت حرم وبارگاهی نداری ، کاش میشد عکسی همانند حرم امامان از بارگاهت داشتیم.اما بانوی من بدان من بیاد تمام اشک وآه های غریبت ، پهلوی کبودت، محسن ششماهت، هق هق های معصومانت ....می نویسم ، بدان قلبم پراز نفرت نسبت به دش, ...ادامه مطلب