موضوع انشا : هشتاد سالگی ام
می توانم تصور کنم هشتاد ساله ام و هنوز حافظه ام کار می کند . هشتاد سالگی ام را دوست خواهم داشت ، درست همان گونه که تمام این سال ها زندگی ام را با تمام دردها ، اندوه ها و فراز و نشیب هایش دوست داشتم .
می توانم تصور کنم بدنم خم شده است و آهسته آهسته راه می روم و بیشتر از این که آسمان و ابرها را ببینم ، زمین و آنچه که روی زمین است را می بینم و شاید این همان داستان با شکوه پیر شدن باشد.[enshay.blog.ir]
این که آرام آرام برای به زمین پیوستن آماده می شوی . حتی چشمانت هم بیشتر زمین را می بینند تا آسمان را .
آن زمان زنی جوان با موهایی به سیاهی شب های پرستاره و اکنون پیر زنی هشتاد ساله با موهایی به رنگ برف ، سفید.
چه اندازه این گذر می تواند زیبا می باشد.[enshay.blog.ir]
آرام آرام جوانی ات را در ازای پخته تر شدن می دهی ، انرژیت را در برابر آرام شدن و بیشتر اندیشیدن .
گاهی با خود می اندیشم اگر همیشه مثل روزگار جوانی انرژی داشتیم و سریع رفتار نمی کردیم آیا می توانستیم آرام بگیریم و عمیق تر فکر کنیم ؟
می توانم هشتاد سالگی ام را تصور کنم که به آرامی با عصایی در دست در امتداد درختان راه می روم و با خود فکر می کنم که آیا مسیر زندگی ام را به درستی طی کرده ام ؟
همان طور که صدای ضربه های عصایم به زمین ، آهسته حرکت کردنم را نشان می دهد به یاد تمام روزهای سپری کرده ام می افتم .
روزهای سخت و پر از اضطراب جوانی ام در ذهنم تداعی می شود .
مگر می شود جوان بود و اضطراب نداشت ؟
مگر می شود جوان باشی و سرشار از رویا و تخیل نباشی ؟
مگر می شود جوانی باشد و هیجانی نباشد ؟
مگر می شود جوان بود و در بحران نبود ؟
مگر می شود ...
بحران ها به وجود می آیند که قدرتمان را در جوانی محک بزنند . به نظر من جوانی خودش یک بحران درونی است . ذهن باید درگیر حل کردن مسئله ای باشد و آنقدر راه حل پیدا نکند تا برای مرگ آماده شود و مرگ را حل نشده بپذیرد .
گاهی به این فکر می کنم ، به این که ما در جوانی آنقدر در مسیر بحران های بدون راه حل قرار خواهیم گرفت تا جایی که نا امید می شویم و تصور می کنیم هیچ چیز راه حلی ندارد و باید با مبهم بودن بعضی اتفاقات کنار آمد و نپرسیم چرا ؟
شاید گذر از جوانی این درس را به ما می دهد که بعضی وقایع را باید بپذیریم و در سکوت تسلیم جریان بزرگتری شویم ، جریانی به نام زندگی ...
در نهایت این که زندگی هزاران هزار سال بعد از ما هم وجود خواهد داشت و ما فقط بخش کوچکی از این جریان بزرگ هستیم .
می توانم در هشتاد سالگی ام ببینم جوان هایی را که از کنارم می گذرند و انگار قرن ها با من از همه جهات فاصله دارند .
می توانم تصور کنم آرام آرام سلامتی ام را از دست می دهم و به این فکر کنم که اگر تمام شود راضی هستم ؟ راضی از تلاش هایی که کرده ام . کارهایی که انجام داده ام . عمری که سپری شده است . مسیری که تا هشتاد سالگی آمده ام . راضی از اشتباهاتم ، از بی تجربگی هایم و تصمیم های نادرستی که گرفته ام.
انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 223 تاريخ : سه شنبه 24 مهر 1397 ساعت: 7:39