نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع مترسک مزرعه

ساخت وبلاگ

نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع مترسک مزرعه

<strong>موضوع</strong> انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

صدای خه خه قطع درختان از دور دلم را می لرزاند انگار که دارند تکه هایی از وجودم را می برند. به زور چشمانم را باز می کنم. هنوز حتی خورشید خانم هم در رخت خواب است.اما به گمانم صبا بیدار شده . این را از خنکای نفسش که بدنم را نوازش می کند حس می کنم.لباس پاره پوره ام را که دیگر از قهوه ای به خاکی میخورد از تنم باز کرد و برد و چه خوب شد که برد. هزار سال است که من دارم با این تکه پارچه سر می کنم هر چند که این پارچه ی دلربا همدم چندین ساله ی من بوده است.منی که مجبورم یک جا بایستم و از دور بازی پرندگانی را تماشا کنم که ظاهرا دارند از من بدگویی می کنند و یا کلاغ هایی را ببینم که با هر دوز و کلکی سعی در ربودن ذرت های مزرعه تحت حفاظت مرا دارند.هر چند، چند روزی است که آن ها هم دیگر ترسشان ریخته .شاید آن ها نیز فهمیده اند که توی این بدن کاهی قلب یخی نیست،بلکه یک تکه سنگ آذرین زیبا است که به نظر می رسد تازه از یک کوه آتشفشان به بیرون پرتاب شده است.با تابش نور بر چشمانم مجبورم آنان را باز کنم البته چشم که نه. دکمه های لنگه به لنگه ای که یکیشان سبز است و دیگری قرمز .وای گنجشککم آمد.گنجشکک من! همانی که با بقیه گنجشکها فرق داشت.چشمانش درشت تر بود و پرهایش مثل پر قو نرم و لطیف بود،اصلا انگار به قول آدم ها سرخاب سفیداب کرده بود. لب هاش که نگو عین انار قرمز قرمز است. ولی او سال های سال است که به من نزدیک نشده !تقریبا از وقتی که تیری به سویش پرتاب شد تا الان!او حتی مرا نگاه هم نکرده . انگار که در این دنیا وجود ندارم!اما خوب تقصیر من چیه که نه پایی دارم که بتوانم به طرفش بروم و نه دستی که با آن او را نوازش کنم؟ اما اما من قلبی دارم که به جای هر دویمان عاشقی می کند،به جای هر دویمان کلاغ های چشم چران را چپ چپ نگاه می کند تا مزاحم هیچ کودکی نشوند و به جای هر دویمان آواز می خواند! من برای او شعر میگویم و صبا برایش پست می کند.اما او چه؟حتی دیگر ننگش می اید که من صدای جیک جیکش را بشنوم.الا ای گنجشکک اشی مشی لپ قرمزی، من تو را با تمام وجود دوست دارم.چیزی ندارم که برایت هدیه بفرستم،اما قلبی دارم که برای تو می زند و روحی که هر روز برای در بر گرفتن تو پرواز می کند به این سو و ان سو حتی به کهکشان ها! آی آدم ها!اگر روزی،جایی گنجشکی را دیدید که از چشمانش غم می بارد و دوست ندارد که بخواند.سلام مرا به او برسانید و بگویید مترسک بدون تو می میرد؛برگرد.بیا تا دنیا را برایت آباد کند!بگوییدش،برگرد تا برایش چایی بار بگذارم و حافظی بخوانم.خدا را چه دیدید شاید او هم عاشقم شد![enshay.blog.ir]

نویسنده: غزاله صادقی دبیر: خانم زهرا صادقی دبیرستان: شاهد اسوه، مبارکه اصفهان

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع مترسک

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

زمستان سردی بود، اما نه به اندازه قلب مترسک!! همیشه تنها بودم هرلحظه هرثانیه... از همان روز که پایم را در زمین ثابت کردند تنها ماندم. گویی به تنهایی محکوم شدم. روزهای اول سخت می گذشت...حس میکردم در مردابی گیر افتاده و هیچ کسی نیست که دستم را بگیرد و مرا از این منجلاب خلاص کند!! اما بعد ها عادت کردم. پیش خود می گفتم "مگر نیلوفر در مرداب نمی روید؟!من هم نیلوفر زندگی خود خواهم شد!!" دگر تنهایی برایم عادی شده بود اما، گه گاهی در غروب های سرد روز جمعه، که انگار هوایی برای تنفس ندارد و حتی در آن روز پرستوها بی خیال کوچ می شوند، دلم می گرفت. رفته رفته با تنهایی خو گرفتم. دیگر تنهایی جزئی از وجودم شده بود. طوری که اگر کسی وارد زندگی ام می شد، پیش از ورودش در را می بستم!! قلبم سرد شد. سنگ شد. حتی سنگ تر از دل سنگ!! زندگی اش را اینگونه با تنهایی سپری می کنم اما تا کی؟!

نویسنده: پریا زراعی دبیر: خانم صدیق پور دبیرستان : شاهد ملارد

انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 320 تاريخ : يکشنبه 7 بهمن 1397 ساعت: 0:32